در گذر از دوقطبی: بازخوانی سیاست نه شرقی نه غربی ایران در نظام بینالملل متحول

با فروپاشی نظام دوقطبی و ظهور نظم نوین جهانی، سیاست دیرپای “نه شرقی نه غربی” جمهوری اسلامی ایران در بوته تحولات عمیقی قرار گرفته است. این رویکرد که در دوران جنگ سرد و در تقابل با سلطه دو ابرقدرت شرق و غرب شکل گرفت، همواره به عنوان سنگ بنای استقلال و عدم تعهد در سیاست
با فروپاشی نظام دوقطبی و ظهور نظم نوین جهانی، سیاست دیرپای “نه شرقی نه غربی” جمهوری اسلامی ایران در بوته تحولات عمیقی قرار گرفته است. این رویکرد که در دوران جنگ سرد و در تقابل با سلطه دو ابرقدرت شرق و غرب شکل گرفت، همواره به عنوان سنگ بنای استقلال و عدم تعهد در سیاست خارجی ایران مطرح بوده است. اما در جهان چندقطبی امروز، با ظهور قدرتهای جدید و پیچیدگیهای روزافزون در روابط بینالملل، بازخوانی و درک تطبیقی این سیاست، ضرورتی بیش از پیش یافته است. این مقاله به بررسی چگونگی تأثیر تحولات نظام بینالملل بر مفهوم و کارکرد سیاست نه شرقی نه غربی در ایران میپردازد و تلاش میکند تا ضمن تبیین ابعاد مختلف آن در شرایط کنونی، چالشها و فرصتهای پیش روی این رویکرد را مورد واکاوی قرار دهد.
دوران گذار نظام بین الملل: چالش ها، فرصت ها و استراتژی ایران در قرن ۲۱
درک عمیق و دقیق از چگونگی شکل گیری، استقرار، و نهایتا زوال ساختارهای قدرت و نظم در عرصه بین المللی، برای تمامی کشورها و بازیگران فعال در صحنه جهانی، نه یک انتخاب، بلکه یک ضرورت حیاتی و استراتژیک به شمار می رود. پس از پایان یافتن جنگ سرد و فروپاشی نظام دوقطبی حاکم بر جهان در سال ۱۹۹۱ میلادی، جامعه بین المللی هرگز شاهد ظهور و تثبیت یک نظم کاملا پایدار و مورد اجماع نبوده است. این دوره گذار، که اکنون بیش از سه دهه به درازا کشیده، به گونه ای غیرمنتظره طولانی شده و وضعیتی را ایجاد کرده است که می توان از آن به عنوان یک “برزخ بین المللی” یاد کرد. این وضعیت معلق و نامشخص، دارای ویژگی ها و پیچیدگی های منحصر به فردی است که نیازمند تحلیل های موشکافانه و چندلایه است تا بتوان تصویری روشن تر از آینده احتمالی نظام جهانی به دست آورد.
ویژگی های برجسته دوران گذار کنونی در نظام بین الملل
دوره گذار فعلی که نظام بین الملل در آن به سر می برد، با مشخصه های بارزی تعریف می شود که آن را از دوره های پیشین متمایز می سازد:
۱. دگرگونی بنیادین در رژیم امنیتی جهانی و ظهور اصل “خودگستری”:
یکی از تحولات کلیدی در شرایط کنونی، تغییر رویکرد کشورها در تعریف سیاست خارجی و امنیتی خود است. بسیاری از کشورها، به ویژه قدرت های بزرگ و منطقه ای، سیاست های خود را بر اساس آنچه می توان اصل “Self-Extension” یا “خودگستری” نامید، تنظیم می کنند. این اصل به معنای تلاش هر بازیگر برای افزایش نفوذ، گسترش دامنه منافع، و تقویت جایگاه خود در عرصه های منطقه ای و جهانی است، حتی اگر به قیمت به چالش کشیدن ساختارهای موجود یا ایجاد تنش با سایر بازیگران تمام شود. در نتیجه این رویکرد، ساختار امنیتی جهان که پس از پایان جنگ سرد و تحت تاثیر هژمونی آمریکا شکل گرفته بود، دچار دگرگونی های عمیق و بنیادین شده است. فضای امنیتی در مناطق حساسی مانند غرب آسیا (خاورمیانه)، به طور مستقیم با این تحولات جهانی در ارتباط است و شاهد رقابت های فزاینده، ظهور تهدیدات نوین، و تغییر در اتحادها و ائتلاف های سنتی هستیم. طولانی شدن دوره گذار و ناتوانی ایالات متحده آمریکا در تثبیت کامل هژمونی خود و ایجاد یک نظم پایدار، تا حد زیادی از همین پویایی های جدید و مقاومت قدرت های نوظهور در برابر نظم تک قطبی نشات می گیرد.
۲. فرسایش و افول تدریجی نظم هژمونیک آمریکایی:
در سال های پس از ۱۹۹۱ و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده آمریکا به عنوان تنها ابرقدرت باقی مانده در صحنه جهانی، به اوج قدرت و نفوذ خود دست یافت. در آن مقطع، برخی نظریه پردازان برجسته روابط بین الملل، مانند زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی اسبق آمریکا، تلاش کردند تا با ارائه طرح هایی نظری مانند “گذار از سلطه به رهبری”، چارچوبی برای تداوم سیطره و نفوذ آمریکا در جهان ارائه دهند. ایده اصلی این بود که آمریکا به جای اعمال سلطه مستقیم، باید نقش رهبری کننده و هدایتگر نظام بین الملل را بر عهده بگیرد. با این حال، گذر زمان و وقوع تحولات متعدد نشان داد که این تلاش ها برای حفظ کامل نظم تک قطبی با چالش های جدی رو به رو است. امروزه، اجماع گسترده ای در میان صاحب نظران و تحلیلگران روابط بین الملل وجود دارد که نظم جهانی در حال یک گذار مهم از وضعیت تک قطبی به سمت یک ساختار چندقطبی یا حداقل چندمرکزی است. هرچند این فرآیند گذار خود با ابهامات، تنش ها، و چالش های قابل توجهی همراه است و هنوز مشخص نیست که نظم چندقطبی آینده دقیقا چه ویژگی هایی خواهد داشت.
عوامل کلیدی شتاب دهنده به تحولات در نظام بین الملل
مجموعه ای از رویدادها و فرآیندها در طول دو دهه گذشته، به عنوان کاتالیزور عمل کرده و به روند تحول در نظام بین الملل و افول هژمونی آمریکا شتاب بخشیده اند:
۱. بحران مالی جهانی سال ۲۰۰۸: یک نقطه عطف تاریخی:
این بحران که از بازارهای مالی آمریکا آغاز شد و به سرعت به سراسر جهان گسترش یافت، صرفا یک رویداد اقتصادی با پیامدهای رکود و بیکاری نبود. اهمیت این بحران فراتر از ابعاد اقتصادی آن بود و به عنوان یک نقطه عطف تاریخی، موجب تغییر بنیادین در نگرش و رویکرد بسیاری از قدرت های بزرگ و نوظهور، به ویژه کشورهایی مانند چین و روسیه که به دنبال جایگزینی یا به چالش کشیدن نظم موجود بودند، شد. این بحران آسیب پذیری های مدل اقتصادی لیبرال غربی را آشکار ساخت و به این قدرت ها انگیزه و فرصت بیشتری برای پیشبرد برنامه های خود داد. به عنوان مثال، ابتکارات بزرگی مانند پروژه عظیم “یک کمربند، یک راه” توسط چین که هدف آن ایجاد شبکه گسترده ای از زیرساخت های تجاری و حمل و نقل در سراسر اوراسیا و فراتر از آن است، و همچنین اقدام روسیه در الحاق شبه جزیره کریمه به خاک خود، هر دو پس از این بحران مالی و در فضای جدید بین المللی شکل گرفتند. حتی باراک اوباما، رئیس جمهور وقت آمریکا، در کتاب خاطرات خود به تاثیر عمیق و غیرقابل انکار بحران مالی ۲۰۰۸ بر تضعیف هژمونی ایالات متحده و تغییر موازنه قوا در جهان اذعان کرده است.
۲. ناکامی های راهبردی و چالش های سیاست خارجی آمریکا:
مجموعه ای از ناکامی ها و شکست های راهبردی ایالات متحده در پیشبرد پروژه های سیاست خارجی خود در مناطق مختلف جهان، به ویژه در خاورمیانه، نشانه های آشکاری از محدودیت های قدرت آمریکا و پایان تدریجی نظم تک قطبی پساجنگ سرد به شمار می روند. مداخلات نظامی و پروژه های دولت سازی آمریکا در کشورهایی مانند عراق و افغانستان، نه تنها به اهداف اعلامی خود به طور کامل دست نیافتند، بلکه منجر به بی ثباتی های طولانی مدت، ظهور گروه های افراطی، و هزینه های هنگفت مالی و انسانی برای آمریکا و جامعه جهانی شدند. تحولات مربوط به جنگ داخلی سوریه و ناتوانی آمریکا در مدیریت بحران مطابق با منافع خود، و همچنین بحران اوکراین و رویارویی غیرمستقیم با روسیه، همگی گواه این مدعا هستند. به نظر می رسد جهان اکنون وارد مرحله ای شده است که می توان آن را “نظم در غیاب نظم” یا “بی نظمی مدیریت شده” توصیف کرد؛ وضعیتی که بی شباهت به شرایط پرتنش و بی ثبات دهه ۱۹۳۰ میلادی در آستانه جنگ جهانی دوم نیست.
نقش و جایگاه ایران در تحولات جاری نظام بین الملل
در چنین فضای متحول و پویایی، بازیگرانی مانند جمهوری اسلامی ایران نیز فرصت ها و چالش های جدیدی را پیش روی خود می بینند و تلاش می کنند تا نقش موثرتری در شکل دهی به روندهای منطقه ای و جهانی ایفا کنند:
۱. پیامدهای استراتژیک عضویت دائم ایران در سازمان همکاری شانگهای:
پذیرش ایران به عنوان عضو دائم و کامل سازمان همکاری شانگهای (SCO) در سال های اخیر را می توان یکی از نقاط عطف مهم و نمادین در فرآیند گذار از نظم تک قطبی و تقویت چندجانبه گرایی در جهان دانست. این تحول دیپلماتیک دارای چندین پیامد کلیدی و استراتژیک برای ایران و منطقه است:
- تقویت توان و تاب آوری اقتصادی ایران در برابر تحریم های یکجانبه: عضویت در شانگهای، ایران را در کنار قدرت های اقتصادی بزرگی مانند چین و روسیه و کشورهای در حال رشدی مانند هند و پاکستان قرار می دهد و می تواند به ایجاد سازوکارهای جدید برای تجارت، سرمایه گذاری، و مبادلات مالی خارج از چارچوب نظام مالی تحت سلطه غرب کمک کند.
- ایجاد شبکه های جدید و امن تر برای فروش نفت و گاز، به ویژه به چین: با توجه به اینکه چین یکی از بزرگترین مصرف کنندگان انرژی در جهان و از اعضای کلیدی شانگهای است، این عضویت می تواند به ایران در تضمین بازارهای پایدارتر و متنوع تر برای صادرات انرژی خود، به ویژه در شرایط تحریم، یاری رساند.
- تامین امنیت و پایداری مسیرهای تجاری و ترانزیتی، از جمله ابتکار “کمربند و جاده”: موقعیت ژئوپلیتیکی ایران به عنوان یک پل ارتباطی میان شرق و غرب، اهمیت استراتژیکی برای پروژه هایی مانند “کمربند و جاده” چین دارد و عضویت ایران در شانگهای می تواند به تقویت همکاری های امنیتی و اقتصادی در این زمینه کمک کند.
۲. اتخاذ استراتژی “موازنه منفی” در سیاست خارجی:
رویکرد جمهوری اسلامی ایران در قبال تحولات جاری نظام بین الملل، نه به معنای پیوستن صرف به یک بلوک خاص شرقی در برابر غرب، بلکه بیشتر تلاشی برای ایجاد یا تقویت یک “بلوک شرقی جدید” یا به عبارت دقیق تر، یک ائتلاف از کشورهای مستقل و ضد هژمونی است که در برابر یکجانبه گرایی و نظم آمریکایی مقاومت می کنند. این استراتژی را می توان نسخه به روز شده و متناسب با شرایط قرن بیست و یکم از همان شعار بنیادین انقلاب اسلامی یعنی “نه شرقی، نه غربی” دانست. هدف از این رویکرد، حفظ استقلال عمل، تنوع بخشیدن به شرکای بین المللی، و ایجاد موازنه در برابر فشارهای خارجی از طریق همکاری با قدرت هایی است که منافع مشترکی در تغییر نظم موجود دارند.
چالش های مهم پیش روی نظام بین الملل در دوره گذار
فرآیند گذار از یک نظم به نظم دیگر، همواره با چالش ها و مخاطراتی همراه است که نیازمند مدیریت دقیق و هوشمندانه هستند:
۱. مدیریت فرآیند انتقال قدرت و حفظ ثبات جهانی:
موضوع اصلی و اساسی در شرایط کنونی، چگونگی این گذار و یافتن راه هایی برای حفظ حداقل ثبات و جلوگیری از بروز درگیری های گسترده در فرآیند تغییر موازنه قوا است. در این میان، مسائل مهمی مانند مبارزه با تروریسم بین المللی، جلوگیری از اشاعه سلاح های کشتار جمعی (خلع سلاح)، و تضمین امنیت انرژی برای تمامی کشورها، اهمیت ویژه ای پیدا می کنند و نیازمند همکاری های چندجانبه هستند.
۲. هشدارهای استراتژیست های غربی نسبت به یکجانبه گرایی افراطی:
جالب توجه است که حتی برخی از استراتژیست های برجسته و واقع گرای آمریکایی، مانند هنری کسینجر و زبیگنیو برژینسکی، در طول سالیان متمادی نسبت به عواقب منفی رویکرد “استثناگرایی افراطی” (Exceptionalism) در سیاست خارجی آمریکا هشدار داده اند. به باور آنان، همین اصرار بر برتری و تفاوت مطلق آمریکا و تلاش برای تحمیل ارزش ها و مدل خود بر سایر نقاط جهان، یکی از عواملی بوده که به تسریع در فرآیند افول هژمونی ایالات متحده و ایجاد مقاومت در برابر آن کمک کرده است.
نتیجه گیری: چشم انداز آینده نظام بین الملل و نقش ایران
جهان بدون شک در آستانه یک تحول تاریخی بزرگ و شاید یک بازآرایی بنیادین در ساختارهای قدرت قرار دارد. همانگونه که کاندولیزا رایس، وزیر امور خارجه اسبق آمریکا، جنگ سال ۲۰۰۶ میان اسرائیل و حزب الله لبنان را به “دردهای زایمان یک خاورمیانه جدید” تشبیه کرده بود، امروز نیز می توان عضویت ایران در سازمان همکاری شانگهای و سایر تحولات مشابه را به عنوان نشانه هایی از شکل گیری یک غرب آسیای جدید (خاورمیانه جدید) با محوریت و نقش آفرینی بیشتر قدرت های منطقه ای و ضد هژمونی تلقی کرد. در چنین شرایط پیچیده و پرتلاطمی، اتخاذ یک دیپلماسی هوشمندانه، فعال، و چندوجهی از سوی ایران، بر اساس درک عمیق از منافع ملی و با بهره گیری از اصولی مانند “موازنه منفی” و “چندجانبه گرایی”، می تواند تضمین کننده منافع کشور و ارتقای جایگاه آن در این دوره گذار سرنوشت ساز باشد.
این تحولات به وضوح نشان می دهد که نظم بین الملل در حال یک “پوست اندازی” عمیق و ساختاری است و بازیگرانی مانند ایران، با شناخت دقیق این فرصت تاریخی و استفاده بهینه از ظرفیت های خود، می توانند نقش تعیین کننده و فعالی در ترسیم خطوط و شکل دهی به مختصات نظم آینده جهانی ایفا کنند.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰